معرفى كتاب «سرگذشت شگفتانگيز پير حسين خراساني»
كتاب: سرگذشت شگفتانگيز پير حسين خراساني
نويسنده: فرخ سرآمد
ناشر: موسسه انتشارات عطائى
نوبت چاپ: اول
تعداد صفحه: 264
شمارگان: 2200 نسخه
قيمت: 19،000 ريال
شابك: 0-581-313-964
اگر از علاقهمندان جدى داستانهاى قديمى فارسى از «سمكعيار» و «دارابنامه» دوران كهن گرفته تا «ابومسلمنامه» و «حمزهنامه» دوران صفوى و «اميرارسلان رومى» دوران قاجار حتماً به يك داستان جديدتر ولى با همان دستمايهها روى خوش نشان مىدهيد. اما نكته اين است كه حتماً شما را غافلگير خواهد كرد و آن طنز بودن اين داستان است!!
اگر به روى جلد داستان كه شبيه نقاشىهاى منياتور قديمى است و تعدادى از قهرمانان داستان را به دور هم جمع كرده است و يا به مقدمه فريبنده آن كه مانند مقدمههاى است كه گردآورندههاى قديمى در ابتداى هر كتاب مىنوشتند، توجه كنيد و آن را داستانى جدى مانند ديگر داستانها بدانيد، حتماً در همان صفحات اول بهتزده به جملات آشنا و غريب كتاب خيره خواهيد شد. آشنا از آن نظر كه در سبك و سياق داستانهاى قديمى است و غريب از آن نظر كه براى اولين بار به زبان طنز نوشته شده است!
نويسنده با الگو قرار دادن سبك داستانهاى پردهخوانى و قديمى ايران داستانى نو آفريده است كه هر چند به زبان طنز است اما همان سبك ماجراها را دنبال مىكند و خواننده پىدرپى از اين داستان به داستان ديگر وارد مىشود و شخصيتهاى جالب توجهاى وارد داستان مىشود كه هر كدام در نوع خودشان برگرفته از يكى از آن داستانها مىباشند!
خود پير حسين خراسانى كه مدعى است در سه سالگى كليه علوم را فرا گرفته است يك طرف ماجرا است و طرف ديگر دوستانى است كه بعضي از آنها عبارتند از:
«شقاقل لوچ» كه پيرمردي نورانيست كه ريش سفيدش پنج ذرع از پي وي بر زمين كشيده همىشود و ابروان انبوهش به روى زنخدان ريخته . دهانش تهى از دندان و سرش خالى از مو. دماغش پهن و چشمانش لوچ. يك دست وى از مچ بريده و دست ديگرش اندكى خميده يك پايش لنگ و پاى ديگرش خالدار چون پاى پلنگ. گوشهايش چون گوش پيل و چشمها آبى، چون درياى نيل.
«چلغوز عالمسوز» سر عياران بغداد كه گورزاد گوژپشتي است! و شايد بتوان تنها شخصيت نيمه منطبق با اصل كتاب است!
«پهلوان كچل» رومى كتاب يعنى «اسطوخودوس» كه سرش توسط اژدهاى درياى محيط سوخته است!
«دايه جادو» كه هر چند در تمام كتابهاى قديمى در طرف شر ماجرا بود اين سرى هوس كرده است به طرف خير بپيوند اما خيرش هم زياد بدون شر نيست! وصوف صورت دايه نيز خارج از لطف نيست «از ميان دود، عجوزهاى وحشت انگيز، با قامتى بلند و دستان دراز و استخوانى و ناخنهاى چرك و خميده چون داس ظاهر گرديد. چشمى زرد و چشمى سرخ. دماغى خميده چون خرطوم و سبيل از بنا گوش بدر رفته. بر چانه هفتاد خال سياه داشتى و بر هر يك دستهاى مو چون دم اسب. چون قهقهه سر دادى زبان سبزش از ميان لبهاى سياه آويزان گشتى و دو گوش چون دو تاوه كه چون حركت دادى باد برخاستى و دو دندان چون دو ميخ سياه از دهانش بيرون زده بودى و آوازى چنان تيز داشتى كه گوش را سوراخ خواستى كرد.»
از ديگر شخصيتهاى جالب داستان مىتوان به «دختر فغفور چين»، «اژدها»، «سيمرغ»، «يوسف حجام» اشاره كرد و همچنين از ضد قهرمانانى چون «مستبدوس» و «كنيزك زنگى» آن نام برد. همچنين «قيصرك» پادشاه روم كه قهرمانان براى بازپس گيرى تخت سلطنت او قيام كردهاند و در آخر كار به سزاى آنچنان كه شايسته شاهان واقعى است (نه شاهان قصهها) به آنها پاداش مىدهد. در نهايت نبايد از «پوئتيوس» شاعر غافل شد كه هر چند در چند صفحه آخر داستان ظاهر مىشود اما حرف براى گفتن زياد دارد!
در داستان تقريباً تمام نشانههاى اينگونه داستان را مىبينيد. از برخورد عاشق به شكار رفته با معشوق درون چادر، تا سر در آوردن از كلهفروشان و آشپزان، و يا افتادن به سياهچال و صد البته شكستن طلسم جادوگران و سگ جادو شده و ...!
اما همه چيز به نوعى متفاوت است. عاشق و معشوق بيشتر به هم ناسزا مىگويند و گيوه به هم ديگر پرت مىكنند، سيمرغ و اژدها از زير كار در رو هستند! عياران از عيارى چيزى ندارند و پهلوانان از مغز! حتى جادوگران نيز در جادوگرى به خطا مىروند و به جاى سفرههاى هفترنگ، نانخشك ظاهر مىكنند!
تنها تفاوت اصلى كتاب در روايت اول شخص كتاب است كه كمى غير متعارف است و در اينگونه كتابها روايت معمولاً از ديد داناى كل است.
همانطور كه گفتم اگر به داستانهاى قديمى علاقهمند هستيد، از اين كتاب نيز كم و بيش خوشتان مىآيد مگر اينكه از علاقهمندان متعصب باشيد كه اين نوع طنز را توهين به مقدساتتان بدانيد! در غير اين صورت زياد از اين كتاب لذت نخواهيد برد. در هر صورت به نويسنده كتاب بابت شجاعتش در به طنز كشيدن اين سبك داستانى تبريك مىگويم هر چند كتاب بيشتر به هزل شبيه بود تا طنز!
شاد و كتابخوان باشيد،
كرم كتاب
اتفاقا من کتب سمک عيار را می خوندم دوباره اين اعتراض کهنه يادم اومد که چرا هميشه شر بايد زشت باشه وخير بايد زيبا باشه در حالی که در دنيای امروز ما اين طور نيست شايد چنين واژگونی در متن اين کتاب به همين دليل باشه