معرفى كتاب «فراماسونرى»
نام كتاب: فراماسونرى
نام نويسنده: محمد خاتمى
ناشر: كتاب صبح
نوبت چاپ: دوم - فروردين 1376
شمارگان: 5000 جلد
قيمت: 2700 ريال
تعداد صفحه: 149 صفحه
كتاب «فراماسونرى» بنا به گفته روى جلد «پيرامون سازمان مخفى فراماسونرى در ايران و جهان» ارائه شده است و از نظر ناشر در رده «گروه كتابهاى سياسى، اجتماعى و اعتقادى براى نسل جوان» قرار گرفته است. اين كتاب همانطور كه مشخص است به سازمانها(يا لژهاى) فراماسونرى و فعاليت اين سازمانها در ايران مىپردازد.
كتاب از دو بخش تشكيل شده است، بخش نخست يا «فراماسونرى در جهان» به تاريخچه تشكيل فراماسونرى، اهداف اوليه، انحرافات پيشآمده در فراماسونرى و در نهايت استفاده برنامهريزى شده از اهداف فراماسونرى، توسط سازمانهاى جاسوسى (بخصوص انگليس) و دولتهاى سياسى (اسرائيل) را به نمايش مىگذارد.
در بخش دوم كتاب تحت عنوان «فراماسونرى در ايران» به چگونكى نفوذ اين سازمانها در ايران و تاريخچه لژهاى تشكيل شده در ايران مىپردازد.
تاريخچه فراماسونرى كه از لغت free-mason (معمار آزاد) انگليسي و يا france-masom (معمار فرانسوى) فرانسه گرفته شده است، به اوايل قرن 17 ميلادى و زمان اوج فئوداليته غرب بر مىگردد. در اين زمان افراد جامع به سه طبقه تقسيم مىشدند، نخست، اشرافزادگان كه مالكيت تمام زمينها را در دست داشتند، سپس رعايا كه بر روى زمين اشرافزادگان كار مىكردند و در نهايت طبقه تجار و صنعتگران كه وابسطه به زمين نبودند و به اصطلاح «آزاد» بودند. (رعايا با زمين خريد و فروش مىشدند!) اين طبقه آخر براى حفاظت از اسرار و موجوديت خود، و براى در مقابل اشرافزادگان دست به تاسيس سازمانهاى مخفى مىزد. اين سازمانها مثلاً قصابان آزاد، آهنگران آزاد و .... ناميد مىشد. اما مهمترين صنعت در آن زمان كه اوج شهرسازى اروپا بود، مربوط به معماران مىشد. فراماسونرى (يا معماران آزاد) در واقع سازمان مخفى معماران آن دوره بوده است. اين سازمان به دلايل مختلف از جمله نياز به علوم خاص (بخصوص هندسه)، ثروت و قدرت معماران و ... از تشكيلات بزرگترى برخوردار شد و در حالى به فعاليت خود ادامه داد كه سازمانهاى مشابه رو به انحلال رفتند.
هدف اصلى اين سازمان، نگهدارى اسرار حرفهاى در جمع خاص افراد مىباشد و شعار اين سازمان، آزادى، برابرى و برادرى است. اما با نفوذ افراد غير حرفهاى به اين سازمان اين اهداف به فراموشى سپرده شد و تنها بعنوان شعارى براى جلب نفرات به كار مىرود.
اشراف و كشيشان خيلى زود وارد اين مجامع شدند و از آنجا كه به مسائل حرفهاى مانند هندسه علاقهمند نبودند، باب مسائل سياسى را پيش كشيدند و فراماسونرى را از يك نهاد حرفهاى به يك سازمان سياسى تبديل كردند.
فراماسونهاى ابتداى كه از اقشار زحمتكش جامعه بودند، نهاد خودشان را بر اساس اصول مذهبى پايه ريخته بودند. اما كمكم با نفوذ روشنفكر آن زمان كه با كليساى تفتيش عقايد مبارزه مىكردند، به يك سازمان ضد مذهبى تبديل شدند.
فراماسونها در تحولات قرنهاى اخير اروپا تاثيرات زيادى بر جاى گذاشتند. بخصوص ردپاى آنها را در انقلابهاى فرانسه و آمريكا مىتوانيد ببينيد. دولتهاى وقت انگليس و فرانسه كه اهداف استعمارگرايانهاى را دنبال مىكردند با توجه به عمق و نفوذ فراماسونها تصميم به استفاده ابزارى از اين نهاد گرفتند. و كمكم فراماسونها تبديل به جاسوسان اين دول شدند. در نهايت صهيونيست جهانى در راستاى اهداف خودش اين سازمانها را در اختيار خود گرفته است.
مطالب فوق در واقع برداشتى بود كه از بخش نخست كتاب مىشد. ضمن اينكه در ميان بخشهاى مختلف آن فهرستى از افراد بلندپايهاى كه عضو فراماسونرى بودند از قبيل ناپلئون، جرج واشينگتون، بنجامين فرانكلين ، تئودور و فرانكلين روزولت، هارى ترومن و ليندن جانسون را معرفى كرده است.
در اين بخش به رفتار ناهنجار كه فراماسونها نسبت مىدهند، از قبيل همجنسبازى و ضدمذهبىبودن آنها تاخته است و در نهايت تمام فراماسونها را بردههاى صهيونيست و دولتآنها اسرائيل معرفى كرده است.
در بخش دوم كتاب بيشتر شما با ليستى از لژهاى كه تشكيل شدهاند و توسط دولتهاى وقت ايران بعنوان مخالف با دولت و جاسوسى براى دول خارجى بستهشدهاند اشاره شده است و تقريباً تمام افرادى كه شما در تاريخ معاصر با آنها آشنا مىشويد (به جز روحانيون) در ليست فراماسونهاى ايران قرار دارند! از جالبترين افرادىكه نام بردهشده است «مصدق» مىباشد و بخصوص قسمنامه مصدق را نيز آوردهاست! كه به شرح زير است
«اين بنده درگاه محمد بن هدايتالله ساكن طهران از صميم قلب به مضمون شرح ذيل عرض مىكنم كه اى پروردگار عالم اقرار دارم كه تو به من شرافت آدميت عطا فرموده و در اداى اين حقوق و اين موهبت عظمى هر قصورى كه كرده باشم، الان در حضور تو و به حق تو و قدرتت قسم مىخورم كه شان و حقوق اين دسته شريفه را در هر مقام مادامالحياة با تمام قواى خود محفوظ و محترم نگاه دارم و هرگاه از تعهد نكول نمايم از فيض رحمت و پناه آخرت حضرتت، بىنصيب بمانم»
من نمىدانم نويسنده چه منظورى داشته است كه وسط اين همه آدمهاى كه اسم برده است، فقط سوگندنامه مصدق را پيش كشيده است. اما چند نكته براى خودم روشن شد:
1- فراماسونهاى ايران، كاملاً مذهبى هستند و اين را از متن سوگندشان كه وجود به معاد اشاره كرده است مىتوان فهميد.
2- فراماسونرهاى ايران همه آنطور كه گفته مىشد ارباب خارجيان، بخصوص انگليسىها نيستند. و اگر نه تاريخ معاصر ما بگونهاى ديگر پيش مىرفت.
3- فراماسونرهاى ايران، فراماسونرى را زياد جدى نمىگيرند و اگر نه اساس فعاليتهاى مصدق با توطئههاى فروغى (ديگر عضو اين سازمان) برچيده نمىشد!
در مجموع به نظر مىرسد فراماسونرهاى ايران يا جذب شعار «آزادى، برابرى و برادرى» شدهاند و يا به فراماسونرى و جلسات آن به صورت يك سرگرمى و مد نگاه مىكردهاند تا جلسات فراماسونرى!
در نهايت هر چند نويسنده بسيار تلاش كرده كه نشان بدهد همه چيز در دست فراماسونرها و صهيونيستها است، ولى من فكر نمىكنم كه اين ديدگاه واقعيت داشته باشد. و بيشتر يك ديدگاه افراطى نسبت به موضوع است. يكى از دلايل من، تغيير ديدگاههاى بشرى است. در حال حاضر بر عكس دو يا سه قرن قبل، افراد كمى حاضر هستند كارى را انجام بدهند كه منافع شخصى در آن نباشد. و فراماسونها نيز در بدترين حالت جلساتى دارند كه در آن هر كس به دنبال منافع خودش مىباشد. از چنين جلساتى نمىشود مطالب خوبى بيرون كشيد، در حالى كه كشورها به راحتى با خرج مبلغى پول مىتوانند به اسرار مورد نيازشان دسترسى داشتهباشند.
در نهايت بايد بگويم ترس نويسنده از فراماسونرى و نفوذ صهيونيستها بر فراماسونرى، مثل ترس يهودىها از نازىها، اهل علم از اهل ثروت، كارگران از سرمايهداران، مردم از سياستمداران، سياستمداران از سازمانهاى امنيتى و .... است. تمام اين افراد از گروه دوم مىترسند و تمام امور جهان را در دست آنها مىبينند و فكر مىكنند تمام شكستهايشان به دليل نقشههاى آنها مىباشد. در صورتى كه به طور منطقى فقط يكى از اين گروهها مىتواند اختياردار همه باشد!
بد نيست براى تنوع سخنپايانى نويسنده كه در واقع نتيجهگيرى اوست را در اينجا بياوريم:
«ديديم كه در اوايل قرن هيجدهم ميلادى، سازمان «بنايان آزاد» فرو ريخت و موضوع فراماسون منحصر به يهود و يهوديان شد و از سير عادى خود خارج گشت و در دست استعمار به عنوان ابزارى براي درهم كوبيدن نهضتهاى ملل شرق درآمد كه ايران همخواه و ناخواه در نهضت مشروطه بدان گرفتار شد.
به استناد نوشتههاى فراماسونهاى بزرگ، هدف اين فرقه، ايجاد هرج و مرج و كشت و كشتار و در نتيجه برگشت انسان به حال توحش است كه امروز ما اين حالت ناخوشايند را در سطح دنيا به وضوح مشاهده مىكنيم و يك نگاه گذرا به جوامع غرب و بسيارى از ملل خود باخته شرق به خوبى اين مسئله نمايان مىكند. البته منظور از «توحش» تصور حالت انسانهاى غارنشين نيست، بلكه مراد «توحش فكرى» است كه دنيا در سالهاى پايان قرن بيستم يعنى عصر اتم و تكنيك و كامپيوتر و اطلاعات سراسيمه به سوى آن مىرود و ناخودآگاه با ساز صهيونيسم مىرقصد!
«توحش فكرى» كه هرج و مرج و آدمكشى زاييده آنست سراسر غرب را آلوده كرده و اثرات زهرآگين آن ملل شرق را هم مسموم نموده است. در حال حاضر بيشتر افراد جوامع غرب از انواع بيمارىهاى هيستريك رنج مىبرند. در گوشه و كنار دنيا قدرتهاى استعمارى ملل ضعيف را مىكشند و غارت مىكنند. آمار جنايات و فساد هر ساله بالا مىرود و تنها در ايالات متحده آمريكا، در هر دقيقه بيست و هشت جنايت مىگيرد و چهل و سه مورد تجاوز به عنف واقع مىشود! در ممالك تابع الگوى غرب، زن از مرد خود و شوى از همسر خويش بيگانهاند و ابائى از معاشرت با ديگران ندارند! دختران و پسران در اينگونه جوامع از خود بيگانه و از خانه فراريند. در هر شبانهروز مليونها ليتر مشروبات الكلى در گلوى انسانها سرازير شده و آنان را به ددخوئى واميدارد. افيون بيداد مىكند و خانمان مىسوزد. موزيكهاى ناهنجار و بىسر و ته، مغزها را فرسوده و گوشها را مىخراشد. همه جا دزدى و فحشاء رواج كامل دارند. فرهنگ برهنگى مايه مباهات است و طلاق امرى عادى محسوب مىگردد!
آيا اين مشت نمونه خروار مصداقهاى «توحش مدرن» نيست؟ آيا اين همان انسانى است كه خداوند كريم او را نايب و جانشين خود بر روى زمين قرارداد؟ آيا معنى كرامت و مقام انسانى اينست؟
از آنجا كه هيچ معلولى بدون علت نيست، بايد دانست كه علت اين توحش و واپسگرايى در چيست؟ به طور حتم عاملى وجود دارد كه جماعات بشرى را با چنان شتابى به چنين مردابى در مىافكند. بسيار سادهلوحانه است اگر بپنداريم كه اين جوامع به ميل خود مىخواهند اينگونه باشند، زيرا فطرت انسان و گرايش ذاتى او به خداوند، خود مانع بزرگى بر سر اين راه است، مگر آنكه شيطانى باشد و وسايل شيطانى را برانگيزد و با تعليمات مستمر وى را از صراط مستقيم خارج كند به طوريكه به تدريج برايش به صورت عادت درآمده و خود به خود آن را به نسل آينده انتقال دهد. در حقيقت امروز انسان تابع الگوى غرب به پاى شيطان قربانى مىشود، اما خود نمىفهمد، زيرا او را در جهل مركب فرو بردهاند و او كه غرق در كاميابىهاى كاذب است، هرگز فرصت شناسايى دشمنش را نخواهد داشت و اين دشمن پنهان هرگز با وى روبرو نخواهد شد، مگر زمانى كه كاملاً در افتاده باشد!
آيا سزاوار است كه آدمى دشمن خويش را نشناسد؟ آيا عقل سليم اجازه چنين كارى را به انسان مىدهد؟ امروز حكايت هر «وحشى مدرن» مانند آن ابله در جنگل است كه پلنگى خونآشام از وراى بوتهها و درختان او را تحت نظر دارد و مترصد فرصتى مناسب مىباشد كه وى را از هم بدرد و آن غافل خود را به بازىهاى كودكانه مشغول ساخته است. بدون هيچ ترديدى آن شيطان و دد خونخوارى كه ساليان دور تاكنون گلوى آحاد بشر را در اقصى نقاط عالم نشانه رفته، همانا صهيونيسم و وسايل شيطانيش همان سازمانهاى فراماسونرى مىباشند كه خود صريحاً بدين امر اذغان دارند.
نسل پيش از انقلاب اسلامى ايران، خود شاهد بودند كه چيزى به دريده شدن ايرانى باقى نمانده بود و صهيونيسم مىرفت كه در ايران چون ساير نقاط جهان موفق و كامياب گردد و اگر لطف خدا شامل حال اين ملت نمىشد، چه بسا كه از جمله منحطترين جوامع فوديم و در گنداب غوطه مىخورديم. حال اگر نسلهاى حاضر مايلاند كه آخرين بقاياى فساد صهيونيستى را بزدايند ونسلهاى آينده را از غرق شدن در چنان گرداب مهيبى باز دارند، لازم است كه دست دشمن را بخوانند و بىتفاوت از كنار او نگذرند؛ زيرا با آنكه ظاهراً پس از انقلاب شكوهمند اسلامى از سازمانهاى فراماسونرى در ايران خبرى نيست، ولى عاقلان دانند كه هست و باشد، كه اجتماعات آنان در قالب انجمنهاى درويشى، فرهنگى، هنرى و ... به راه هميشگى خود مىرود! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.»
خوب فكر كنم خودتان از اين نتيجهگيرى به محتواى كتاب پىبرديد. چند نكته هم در مورد همين نتيجهگيرى برايتان بگويم
1- در پاراگراف يك فراماسونرى به طور يك جا در يد قدرت يهوديان و استعمار خوانده است كه اين دو با هم منافات دارد.
2- در پاراگراف دوم، به نوشتههاى فراماسونهاى بزرگ اشاره كرده است، در صورتى كه در مقدمه تمام نوشتههاى كه فراماسونها به رشته تحرير در آوردهاند را باطل دانسته است.
3- در پاراگراف سوم، بيشتر افراد جوامع غرب را بيماران هيستريك خوانده است! و تمام مشكلات غرب را يك جا پاى فراماسونرى نوشته است!
4- نويسنده در نوشتن اين متن منطق مشخصى را دنبال نمىكند، و از هر چيزى، هر چيزى كه مىخواهد را نتيجهگيرى مىكند!
در مجموع اين كتاب بيشتر به يك تحقيق نامناسب دانشجوى شبيه بود كه در آن دانشجو فقط در پى حجيم كردن مطلب و گرفتن نمره بيشتر از استاد است. حال چطور جرائت چاپ آن را بخود داده است، عاقلان دانند!
شاد و كتابخوان باشيد
كرم كتاب